کار خوبه که خدا بسازه

من یا به خودم قولی نمی‌دهم یا اگر بدهم تمام تلاشم را می‌کنم که به قولم پایبند باشم. به خودم گفته‌ام حتمن روزی یک نوشته در وبلاگ منتشر می‌کنم. دیروز از صبح که زدیم بیرون تا امروز صبح که برگشتم خانه نبودم و پای لپ تاپ نبودم که چیزی در وبلاگ بریزم. حالا ماجرا را تعریف می‌کنم در پست بعدی که خودش یک موضوع جداگانه است و فضای مجزا می‌طلبد.

 من اگر در سایت نمی‌نوشتم و یا اینکه آن را گاه و بی گاه می‌نوشتم به این خاطر بود که فکر می‌کردم نوشته‌های سایت باید خیلی متشخص و اتو کشیده باشند. اما از روزی که تصمیم گرفته‌ام در هر صورت روزانه یک یادداشت در وبلاگم بنگارم اوضاع خیلی خوب شده ایده‌ها پشت ایده‌ها می‌آیند و من گاهی مجبورم از ایده‌ها‌ی نوشتنی لیست تهیه کنم و به نوبت آنها را در وبلاگم بگنجانم.

دیروز دو خواهرم که آنها هم در کیش با هم زندگی می کنند  به شمال برای دیدن  پدر و مادرم رفتند و من و همسرم و دخترم تا غروب که آنها را به فرودگاه ببریم با آنها بودیم. اینکه می گویم از صبح از خانه بیرون رفتیم ناهار گرفتیم و رفتیم لب دریا و بعد عکاسی لب ساحل و آفتاب گرفتن و پیاده راه رفتن در ساحل بسیار حال ما را خوب و روحمان را شست.

این جمله را دوست دارم کار خوب است که خدا بسازد. 

الان توضیح می‌دهم. 

مصداق این جمله برای من اتفاق افتاد. همینکه از بیرون به خانه رسیدیم. همسرم گفت. فلانی زنگ زده( یکی از دوستانمان) که امشب برویم لب دریا و آتشی بر افروزیم و خوش باشیم. هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که تلفنش دوباره زنگید. همان دوستمان بود. گفت ما تا چند دقیقه دیگر دم در خانه‌تان هستیم. من فقط فرصت کردم لباس گرم بپوشم و به دخترم هم توصیه کردم لباس گرم بردارد چون در همین فاصله دوستانمان دم در بودند و بوق زدند.

رفتیم پایین و بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی با خانم‌هایشان متوجه شدم که با خود چند دست رخت خواب بالش و پتو برداشته‌اند و قصد دارند در کنار دریا بخوابند.

من هم که همیشه عاشق کمپ زدن و طبیعت و این جور چیزها هستم سریع برگشتم و از توی کمد هر آنچه دم دست بود برداشتم.

به فاصله ی کوتاهی لب دریا بودیم. کمپ کوچکمان را بر پا کرده، آتش به پا کرده بودیم و از خوردن ساندویچ‌های خوشمزه ‌ای که دوستانم تدارک دیده بودند در هم آغوشی آتش و دریا لذت می بردیم.

بارها و بارها این جمله به ذهنم خطور می‌کرد کاری خوبه که خدا بسازه.

حالا فکر کن  اگر غیر از این بود چقدر باید برنامه ریزی می‌کردیم و چه عواملی دست به دست هم می‌دادند تا ما یک چنین لحظات نابی را در خاطرمان ثبت کنیم.

این شد که من اصلن روز قبل به لپتاپ دسترسی نداشتم تا چیزی در سایت ثبت کنم. و اینگونه است که دو یادداشت برای روز بیستم ثبت می کنم تا به تعهدم پایبند باشم اما شما بگذارید پای نوزدهم. 

جزئیات کمپ را در پست بعدی بخوانید.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):