کمپینگ شبخوابی لب دریا

البته این دومین بار است که یک شب کامل در کنار خلیج فارس تا صبح صدای آب درگوش، آسمان بالای سر و نفس به نفس طبیعت را سر می‌کنیم.

تجربه‌ی اولم هم به همین جذابی بود. اما من قصد دارم از تجربه‌ی دومم بنویسم بار اول دیگر بیات شده. اتفاقات را اگر داغ داغ ثبت کنیم اثرش ماندگار‌تر است تا اینکه تبدیل به یک خاطره‌ی دور شوند و بخواهیم با یاد آوری اتفاقات ثبتشان کنیم.

این نظر کاملن شخصی است.

بعد از اینکه رخت خوابها را پشت ماشین گذاشتیم راه افتادیم. یه کم خوراکی مثل تخمه آفتابگردان و نوشیدنی و چیپس و پفک خریدیم. به آدرسی که قرار گذاشته بودیم رفتیم. با وسواس زیاد آلاچیق انتخاب کردیم. چون آلاچیق باید به اندازه‌ی تعداد نفراتمان جای خواب داشت. آلاچیق نسبتن مناسب برای هشت نفر انتخاب شد. وسایل و خوراکی‌ها را از ماشین خالی کردیم. آقایان بساط آتش  را به پا کردند و ما خانم ها سفره پهن کردیم. خوراکی ها را چیدیم.

صدای شالاپ‌شالاپ دریا با ساحل موزیک متن صحبتهای ما بود. هوا کمی سرد و بادی بود. اما برای ما که ساکن کیش هستیم این هوا حکم طلا را دارد. چون از چند وقت دیگر که هوا رو به گرمی گذاشت دیگر لب ساحل شرجی شده و حتی نفس کشیدن سخت می‌شود.

شام خوردیم. چای خوردیم. چیپس و تخمه و انواع خوراکی‌های مضر خوردیم. موقع خواب شد. رخت خوابها را پهن کردیم. با رعایت شئونات اسلامی هر کسی کنار همسر خود و یک آقا و یک خانم در کنار هم دراز کشیدیم. تازه اینجا بود که سرو صداها رفت روی مخ.

موتورهای شارژی که مسافران اجاره کرده‌اند با صدای بلند موزیک، صدای امواج دریا که در اثر شدت باد بیشتر شده بود، افراد نه چندان فرهیخته که درست در چند قدمی ما بدمینتون بازی می‌کردند، صدای قایق های موتوری که از دریا و نزدیک ما رد می‌شدند،  همه‌ی اینها باعث شده بود نتوانیم خواب راحتی داشته باشیم. اما خوب مگر ما رفته بودیم آنجا که بخوابیم. تمام قشنگی خوابیدن لب دریا به همین چیزهایش بود.

چندین بار به ساعت گوشی ‌ام نگاه انداختم.

به هر شکلی که بود حول و حوش ساعت سه نیمه شب خوابم برد.

تازه خواب در چشمانم جا خوش می‌کرد که با صدای همسرم بیدار شدم.

مگه اومدین بخوابین پاشین پاشین طلوع و ببینین چقدر قشنگه.

من که تقریبن بیهوش بودم نیم نگاهی به افق انداختم که ناگهان بدون درنگ از جایم پریدم و گفتم وااای چقدر خوشگله.

منظورم صحنه‌ی طلوع خورشید بود. نمی‌دانم آیا شما تجربه‌ی دیدن طلوع خورشید را دارید یا نه.

خورشید اول تشعشاتش را می‌فرستد. قاصدان نور. پیام آوران نور. بعد از چند دقیقه نور بنفش و سپس  قرمز و نارنجی پدیدار می‌شود. خیلی طول نمی‌کشد که شما صورت خورشید را در آینه‌ی دریا می‌بینید. فقط چند دقیقه فرصت دارید این صحنه‌ی زیبا را به تماشا بنشینید و تمام. خورشید بالا آمد. پرندگان در برابر چشمان‌مان در مسیر طلوع خورشید پرواز کردند. قایق های ماهیگیری دیگر به عمق دریا رفته بودند.

با خودم فکر میکردم هر روز صبح  این معجزات اتفاق می افتند و خیلی از ما خوابیم.

به یاد آن دوران که در غار زندگی می‌کردیم و هر روز صبح طلوع را با چشمان خود می‌دیدیم افتادم.

چقدر زندگی مدرن ما را از اصل مان دور کرده.

صبحانه سوسیس تخم مرغ و چای خوردیم. به ساعتم نگاه کردم. ساعت هشت و نیم بود و من ساعت ده و نیم کلاس تمرین نوشتن دارم.

جمع و جور کردیم. برگشتیم. به کلاس رسیدم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):