امروز صبح باز هم با کسالت و بیحوصلگی بیدار شدم. نمیدانم شاید اقتضای روزهای سرد زمستان است. انگار خون در رگها یخ میزند. برای شما که در جایی غیر از کیش زندگی میکنید شاید بیدار شدن کنار بخاری و شوفاژ لذت بخش باشد اما، ما ساکنان کیش همیشه آفتابی از آنجایی که هشت ماه سال در گرمای مثبت چهل درجه زندگی میکنیم همین که زمستان کیش فرا میرسد درو پنجرهها را باز کرده و فکر میکنیم بهار شده بدین جهت کرختی و خون خشکی شدیدی هدیهی این روزهای ما میشود.
یوگای صبحگاهی ناجیام شد. خون در رگهایم گرم شد. بعد از اتمام یوگا و مدیتیشن توجهم به میز صبحانهای که همسر جان تدارک دیده بود جلب شد. با هم صبحانه خوردیم و یکی از روزهایی که همسر جان دلش میخواست خانواده دور هم صبحانه بخورند مهیا شد. چرا که من معمولن صبحها گرسنه نیستم و ایشان به محض بیداری گرسنه و آمادهی صبحانه خوردن.
ناهار داشتم پس برای خرید لیستی که تهیه کرده بودم روانهی بازار شدم. لیست خرید از مایحتاج یخچالی تا سوغاتی برای مادر و پدرم را شامل میشد. آخر قرار است تعطیلات عید به دیدار پدر و مادرم بروم.
خانهی پدری با اینکه خیلی جای امن و آرامی نبود اما همیشه با قدرت عجیبی مرا به سمت خود میکشد.
به خانه برگشتم. ناهار خوردیم. برای کلاس یوگایی که خودم مربی آن هستم آماده شدم.
باید مدیتیشن مینوشتم و ترتیب حرکات را برنامه ریزی میکردم. برای اینکار باید خودم در آرامش باشم. دخترم گفت کلاس شنا دارم. باید اورا برسانم. رفتم. رساندم. برگشتم. آرامم. نوشتم. رفتم. کلاس برگزار شد. تمام شد. آرامم.
الان که اینها را مینویسم گرم هستم. پنجرهها را بستهام. دلم میخواهد وسیلهی گرمایشی داشته باشم تا صبح که از خواب بیدار میشوم خونم یخ نزده باشد.
هنوز موفق نشدهام که آداب سحرخیزی را رعایت کنم. اگر یادتان باشد گفته بودم سحرخیزی از شب قبل آغاز میشود و من الان که ساعت ده شب است موفق نشدهام که بخوابم.
هر شب به امید اینکه فردا ساعت 5 صبح بیدار شوم ساعتم را کوک میکنم.
برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):
آخرین نظرات: