آیا به تخریب خویش مشغولید ؟

 

 

در ابتدا شاید این سوال کمی اغراق آمیز یا بی معنی به نظر برسد .اما متاسفانه همینطور است . ما گاهی به تخریب خویش دست میزنیم .چطور ؟  برایتان میگویم چطور .

آیا تا به حال برای رضایت دل پدر یا مادرتان کاری کرده اید که از عهده تان خارج بوده و یا در موقعیتی نبوده اید که با رضایت خاطر آن کاررا انجام دهید .

ویا

به دوستی که از شما خواسته تا ماشینتان را قرض بگیرد نه نگفته اید .

آیا همیشه در جمع دوستان به فردی مهربان و دلسوز همه مشهورید . همه میتوانند روی قول شما حساب کنند و هر زمان هر کدام از دوستان مشکلی داشتند به شما مراجعه میکنند .

خوب درست این زمانی است که شما در حال تخریب خود هستید . اگر کمی از خود فاصله بگیرید و به رفتار خود دقیق شوید میبینید که چه ظلمی در حق خود واقعی تان کرده اید  که در درونتان منتظر توجه تان است . حالا که متوجه این خود تخریبی شدید باید راه کاری ارائه شود تا خود را نجات دهید .

پیشنهاد من این است که تمرین نه گفتن کنید حتی اگر شرایطش را داشته باشید که به کسی کمک کنید برای مدتی خود را رها کنید . بیخیال کارهای بشر دوستانه شوید . شما تا الان هم خیلی بشر دوست بوده اید اکنون زمان شفای خودتان است . سوء تعبیر نشود اما همه ما گاهی نیاز به شفا داریم .

در  زمان شفا ممکن است از وجودتان بوهای خوشی شنیده نشود . و اطرافیان از شما دوری کنند.  اجازه دهید دور شوند و شما با خود تنها باشید . خودرا شفا دهید .

بگذارید با مثالی از تجربه خودم موضوع را روشن تر کنم .

برای خود من همین اتفاق هر روز می افتد زمانی که دخترم که الان 9 سال دارد هر روز از خواب بیدار شده و درحالی که درون تختش خود را کش و قوس میدهد مرا صدا میزند و من به عنوان مادر و همسر گاهی در حال جمع کردن میز صبحانه گاهی در حال پختن ناهار و گاهی هم در حال خواندن کتابی هستم . تا به امروز به این شکل بوده که به هر کاری که مشغول بوده ام آن را رها میکردم و به نزد دخترم رفته و به قول خودش مشغول کشیدن نازش میشدم . این کار برای یک یا دوبار در هفته و شاید ماه ایرادی ندارد و حس مادر و دختری خوبی به همراه دارد اما امروز صبح که در حال مراقبه بودم و دخترم صدایم کرد با خود فکر کردم من هم به تخریب خودم مشغولم و هم دخترم .

خودم این کار را با عشق انجام نمیدهم و به اجبار قهر نکردن دخترم انجامش میدهم و به دخترم ظلم میکنم چون انتظارات بیهوده اورا پرورش میدهم .پس با دخترم صحبت کردم . به اوگفتم : ” دخترم دوست دارم مثل همیشه عاشقت باشم و هر کاری که برات میکنم از روی عشق باشه پس من نمیتونم هر روز بیام و نازتو بکشم که روزتو خوب شروع کنی ولی روز من رو و حال منو ازم بگیری . ”

دخترم هم که  خدارو شکر دختر عاقل و فهمیده اییه حرفم رو گوش کرد .

این مثال رو زدم که بدونید با حرف زدن میشه به خودمون احترام بگذاریم و نیازی نیست که کاری انجام بدیم که از حد توانمون خارجه و بعد خود خوری کنیم .

میدونم همه ما این تجربه رو داشتیم .اگر این مطلب برای شما مفید بود ممنون میشم نظراتتون رو با من در میون بگذارید

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):