تشکر از استادم

به عنوان اولین نوشته تشکر از استادم را می‌نویسم. چون من اصلا به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که سایت داشته باشم و همیشه فکر می‌کردم که سایت مال آدم گنده هاست. حالا در هر زمینه‌ای باید شاخ باشی تا بتوانی سایت داشته باشی. استادم خیلی از ترسها را در من از بین برد ترس از نوشتن فقط برای نوشتن، ترس از نوشتن بدون توجه به مخاطب، ترس از قضاوت شدن.

 

یادم می‌آید اوایل اردیبهشت ماه سال هزار و چهارصد بود که می‌خواستم برای سالی که تازه شروع شده کاری استارت بزنم. به خودم گفتم تو که می‌خواستی دبیرستان در رشته علوم انسانی ثبت نام کنی و از ترس اینکه شاگرد تنبل مدرسه خطاب نشوی رفتی علوم تجربی خواندی و با کلی حرف و حدیث و انزجار ازدرسهای  ریاضی و فیزک دیبلم‌ت را با تک ماده و معدل ده و خورده‌ای گرفتی. دانشگاه هم رشته زبان را انتخاب کردی و بالاخره گذشت. الان که حق انتخاب کاملا با توست و همه هزینه‌هایش پای توست برو و ارشدت را در رشته ادبیات فارسی بگیر. رشته‌ای که به نظر خودت برای آن به این دنیا پانهاده‌ای.

 

شروع کردم به گشتن در صفحات وب به دنبال دانشگاهی با قیمت مناسب و غیر حضوری. پیام نور بهترینشان بود. اما از مهلت ثبت نامش گذشته بود گویا پاییز قبل ثبت‌نام می‌کنند تا خرداد یا تیر امتحان ورودی‌اش را بگیرند. خلاصه نا‌امید و از اینجا رانده از آنجا مانده به یوتیوب که درمان همه دردها را می‌توان در آن  یافت متوسل شدم. به صورت کاملا اتفاقی و معجزه‌وار با کانال استاد شاهین کلانتری آشنا شدم. بعضی از ویدئو‌هارا نگاه کردم. یه سری تمرین برای نوشتن آنجا گذاشته بود. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون خیلی به دلم ننشست. سعی کردم کمی با تمرینها جلو بروم ولی نه نشد. آن چیزی که من به دنبالش بودم نبود.

 

گذشت و گذشت و در راستای اینکه می‌خواستم کاری دست و پاکنم و از این بلا تکلیفی دوران کرونا در بیایم پیجی راه اندازی کردم در اینستا و شروع به فروش شال و روسری کردم. با خودم فکر می‌کردم برای یک خانم خانه دار چه کاری بهتر از این که هم به شام و ناهار بچه‌ها برسد و گاهی هم از طریق پیجش شال و روسری بفروشد. آخر ما زنها ومخصوصا  مادر‌ها قبل از شروع هر کار مورد علاقه‌مان باید به فکر سیر کردن شکم اعضای خانواده‌مان باشیم. کار فروش شال و روسری اگرچه رنگ و لعاب داشت و جذاب بود اما هیچ عایدی احساسی برایم نداشت از درون خالی بودم و احساس پوچی می‌کردم.

 

نه اینکه شعار بدهم واقعا احساس خوبی نداشتم. از آنجایی که به این اعتقاد دارم که باید از آن چیزی که درش گیر کرده‌ایی رها شوی تا جا برای چیزهای نو و جدید باز شود روسری‌هارا تا کرده در ساکی ریختم و گفتم این کار من نیست.

روزی روی مبل لم داده بودم و در عالم اینترنت وبگردی می‌کردم که باز خوشبختی بر سرم نشست و با سایت استاد کلانتری آشنا شدم. وای خدای من کلاس نویسندگی خلاق. وارد آن آگهی شدم از من شماره تماس خواست تا با من مصاحبه شود. حالا شماره‌ام را ثبت میکنم .

 

اما من که استعدادنوشتن ندارم نویسنده‌ها استعداد خدادادی دارند. درست است که من نوشتن را دوست دارم حتی اگر شده از روی کتاب مورد علاقه‌ام رونویسی می‌کنم یا بخشهایی از یک کتاب صوتی را می‌نویسم اما با این کارها که نمی‌شود نویسنده شد.

 

بالاخره روز موعود فرا رسید و مصاحبه‌ام انجام شد. خود استاد، خود خودشان با تو مصاحبه می‌کنند. از این آدم حسابی‌تر نمی‌توانید پیدا کنید.

 

و دوره نویسندگی خلاق با کلی مطلب برای آموزش را گذراندم اولین روز کلاس بیست ویکم آبان ماه هزار و چهار صد و آخرین روزش بیست و چهارم  دیماه بود . بیست و پنجم دیماه  من مانند کسی بودم که وارد طوفان شده بود و بعد ازآن دیگر آن آدم قبلی نبود.

 

این دوره آنچنان مرا دگرگون کرد که در این مدت کوتاه میتوانم ادعا کنم نویسنده‌ام. من می‌نویسم پس هستم. هر وقت موقع نوشتن دست و دل و تمام تنم میلرزید یعنی عاشق شده‌ام. و الان که این لرزش را در تمام وجودم حس می‌کنم این نوشتن است که مرا به سوی خودش می‌کشد. با عطشی وصف ناپذیر.

 

 

اولین نوشته سایتم را به استادم تقدیم می‌کنم.که با تمام نقص‌هایم در نوشتن به من جرات نوشتن داد. بی شک چنین استادانی  را باید بر سر نهاد چون تو را از درونت بیرون می‌کشند.

 

همانطور که میکل آنژ دادوود را از دل سنگ بیرون کشید.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):