بعد خواندن یک متن خوب دلم میخواهد بنویسم. اوایل نوشتن برای من به یک وظیفه تبدیل شده بود. از سر اجبار و اینکه چیزی جور از کنم و بیندازم در پیج یا سایت مینوشتم. اما الان از سر شوق و گویی با یک دوست قرار ملاقات دارم مینویسم.
گویی کسی منتظر است تا من هر روز با او حرف بزنم. همچنان ساکت و آرام در گوشهای نشسته. مرا نگاه میکند به محض نوشتن اولین جمله زبانش باز میشود. میگوید و میگوید.
نوشتن من کودکی است که پر حرفی میکند. مادرش به او میگوید هیس چقدر حرف میزنی و او برای اینکه فرصت را از دست ندهد تندوتند حرفهای دلش را میزند تا سبک شود
مدتی است که به نوشتن و آفتاب گرفتن معتاد شدهام. اعتیاد به این دو باعث میشود دنیای خودت را داشته باشی و برای اینکه آرامشی که با این دو برایت ایجاد میشود را از دست ندهی به چیزهای دیگر اهمیت نمیدهی.
بعد از تمام شدن نوشتن به بالکن میروم و آفتاب میگیرم. دوستی داشتم که برای آفتاب گرفتن به لالای پشت بام میرفت برای خود یک معبد درست کرده بود. مراقبه میکرد و با بدن لخت زیر آفتاب میخوابید.
تازگیها فهمیدهام آفتاب نه تنها برای پوست و چشم ضرر ندارد بلکه مفید هم هست. اینکه به ما گفتهاند عینک آفتابی بزنید و کرم ضد آفتاب استفاده کنید همه برای این است که نور خورشید با حداقل تشعشعاتش به ما برسد.
اگر پوست ما لک میشود به این خاطر است که نور خورشید ناخالصیهای ما را به سطح میآورد.
برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):
یک پاسخ
xpstdc